|
واودی ما اوحی الی حذرا من ان لا افعل ،فتحل بی منه قا رعة لا یدفعها عنی احد و ان عظمت حیلته لا اله الا هو لانه قد اعلمنی انی ان لم ابلغ ما انزل الی فما بلغت رسالته او به من وحی کرده است کاری را انجام دهم ،می خواهم دستورش را اطاعت کنم.اگر اطاعت نکنم مرا عذاب میکند و هیچکس با هیچ حیله ای نمی تواند آن را از من دور کند.هیچ خدایی جز او نیست.خدا مطالبی را بر من نازل کرده وبه من اعلام کرده است که اگر آن را به شما نرسانم ،رسالت الهی خود را انجام نداده ام. وقد ضمن لی تبارک و تعالی العصمة و هو الله الکافی الکریم.فاوحی الی بسم الله الرحمن الرحیم:(یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک –فی علی یعنی فی الخلافة لعلی ابن ابیطالب-وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس) او ضمانت کرده است که اسیبی به من نرسد.خدا پشتیبان است.خدا به من وحی کرده است : (به نام خداوند مهربان ،ای پیامبر آنچه از طرف پروردگارت درباره جانشینی علی بر تو نازل شده است به مردم برسان.اگر این کار را نکنی پام خدا را نرسانده ای.خدا تو را از مردم حفظ می کند. 175شهیدغواص با دستهای بسته آمدهاند تا یک ملت را از بند هر اسارت احتمالی و تحمیلی آزاد کنند
175شهید غواص با لبهای تشنه آمدهاند تا یک ملت را سیراب کنند و کسی بهخاطر کمبود آب، ملت را ذلیل بیگانگان نکند 175شهید غواص از ضیافت الهی آمدهاند تا ما را نزد خداوند متعال شفاعت کنند و برای مهمانی رمضان آماده نمایند. خدا چه قدرتی به شهدا داده است که خود فرمود: «وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُم؛ و کسانى که در راه خدا به شهادت رسیدهاند، خدا هرگز اعمالشان را باطل و تباه نمیکند..» بیایید از شهدا قدرت بگیریم و دستان دعاگوی خود در ماه مبارک رمضان را به تابوتهای نورانی شهیدان متبرک کنیم تا به استجابت دعاهایتان مطمئن باشیم. منبع رجانیوز
اکنون و بعد از 6 سال از آن روزها، بی بی سی فارسی (BBCPERSIAN) به بازخوانی آن ایام پرداخته و نوشته است: «با فروکش کردن امواج جنبش سبز، رفته رفته روشن میشود که این جنبش عملاً به اهداف ادعایی خود نرسیده است.»
*** شورش سبز، نه جنبش سبز تمام سخن آشوبگران و فضاسازی رسانههای خارجی از جمله بی بی سی از آن سال به بعد را میتوان در این سه جمله خلاصه کرد: 1. مردم ایران با به راه انداختن جنبشی به نام "جنبش سبز" به دنبال حق خود هستند. 2. انتخابات در ایران آزاد نیست. در انتخابات ریاست جمهوری سال88 تقلب شده است.
تقلب نشده بود، احمدینژاد برنده انتخابات بود نکته دیگری که در نوشته منتشرشده در سایت بی بی سی فارسی به چشم میآید، اعتراف به رأی اکثریت مردم ا یران به رئیس جمهور منتخب است.
بی بی سی، شش سال زمان نیاز داشت تا با این مقاله، ادعای اولیه خود را زیرسؤال ببرد. ادعایی که مبنای شورش و آشوب و تعرض به مال و جان مردم تهران در چندماه شده بود.
در این نوشته، به صراحت اعتراف شده است که «بسیاری از رأیدهندگان رأی خود را به نفع "کاندید برنده" به صندوق انداختند».
مقالهنویس سایت انگلیسی بی بی سی فارسی تأکید میکند: «خوب یا بد، کاندید برنده در میان اقشار فرودست جامعه و حتی بخشی از مرفهان حامیان فراوان داشت.» البته وی در ادامه بدون ارائه هیچ دلیل، انتخاب احمدینژاد را ناعادلانه میخواند: «در نتیجه [این بخش از مردم] انگیزه جدی یا دلیل بسندهای برای اعتراض به "وضع ناعادلانه" انتخاب او نمیدیدند.»
منبع مشرق منبع:nafee.ir
سلام مدتی بود ک نمیتونستم بخاطر عهده دار شدن مسئولیت آموزش مدرسه علمیه این وبلاگ رو بروز کنم اما داستان از این قرار است که اواخر برج 5 به بنده زنگ زدند:آقا از شما شخص شایسته تری برا این سمت وجود نداره!!!!!!خلاصه بدون تجربه قبلی و برخلاف گفته شهید چمران که پذیرفتن مسئولیت بدون تخصص رو عین بی تعهدی میدونست ،قبول کردم و رفتم تا یه کاری برا اسلام انجام بدم!!!! ! اما چشم شما روز بد نبینه با توجه به اینکه آدم استرسی هستم از همون موقع کارها با استرس و با حجم بالا شروع شد بخصوص هماهنگی با اساتید و با مرکز مدیریت حوزه علمیه مشهد ،که مشکل ترین کار بود و اساتید محترم که باید مجوز تدریس میداشتند که نداشتند.از این بگذریم کار از بعد از نماز صبح شروع میشه تا غروب افتاب که غیر از کارهای آموزشی ،مسائل مربوط به نظارت بر طلاب هم هست که خودش داستان داره فعلا که فصل امتحانات است و طبق معمول بچه ها زحمت کارهاشون رو بدوش من انداختن عکس زیر تا اندازه ای گویای حال و روز منه
حضرت آیت الله مرعشی نجفی می فرمودند: شب اول قبر آیتالله شیخ مرتضی حائری قدس سرّه، برایش نماز لیلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن... وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور و وحشتافزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست میکرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد. بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: - خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم.... همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. نوری چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند. بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدتان خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود؛ 37 بار دیگر هم خواهم آمد... منبع :منبرک ژوزت ماری اهل بلژیک بود که در سن 92 سالگی به اسلام روی آورد و مسلمان شد. سپس او را به مکه در عربستان دعوت کردند. او احتمالا یکی از مسنترین افرادی بوده که به اسلام روی آورده است تقریبا 300 زن آنجا به استقبالش رفتند و مثل یک ملکه به او عشق ورزیدند و محبت کردند وقتی ماجرای او را میشنیدند نمیتوانستند مانع گریه و اشک ریختنشان شوند. او میگفت: که زندگی واقعی خود را در سال 2010 شروع کرده است یعنی زمانی که نور ابیمان قلب به قلب او تابید. با وجود اینکه مسلمانان روزبهروز درحال افزایش هستند هرگز فکر نمیکردم که یک روز من هم اسلام را در آغوش بگیرم. با این حال من فرصت پیدا کردم تا در مراسم مذهبی مسلمانان که نشان زندگی اسلامی آنهاست حاضر شوم که برایم بسیار قابل احترام بوده است. به عنوان مثال اجتناب از خوردن و آشامیدن در طول ماه مبارک رمضان، دید و بازدید و مهماننوازی آنها برایم جالب بود و من نمیخواستم آنها را در این مدت خجالت بدهم . علت اصلی اینکه باعث شد من در کنارمسلمانها کار کنم این بود که آنها رامیشناختم و میدانستم آنها توجه ویژهای به افراد مسن دارند؛ بهخصوص اینکه در اروپا اغلب فرزندان از پدر و مادر پیر خود فرار میکنند و مسئولیت آنها را به خانه سالمندان میسپارند و میدیدم که چقدر به من احترام میگذارند و علاقمند هستند؛ درحالیکه من هنوز مسیحی بودم و بدون اینکه درعوض چیزی بخواهند از من حمایت میکردند. خیلی مهماننواز بودند مثلا درمراکش یکی از مسلمانان من را به خانهاش دعوت کرد. او با همسر و چهار فرزند کوچکش بود بدون اینکه چیزی درعوض کار نیک خود بخواهند از من مراقبت میکردند؛ به همین خاطر بود به اسلام علاقه مند شدم و بسیارتحت تاثیرآن قرار گرفتم. درباره مشکلات پس از مسلمان شدن خود میگوید تنها فرزندم که 74 سال دارد و با همسر و چهار فرزندش در فرانسه زندگی میکند خیلی به من لطمه زد وقتی فهمید مسلمان شدهام من را طرد کرد. او من را متهم کرد که به دلیل سن و سال بالا دچار نقصان فکری و ذهنی شدهام و بهتراست در خانه سالمندان بمانم؛ درحالیکه کاملا اشتباه است. من هنوزهم توانایی بهخاطر آوردن حوادث سال 1930 را دارم حتی میتوانم آنها را فهرست میکنم. خانوادهام که از یک خانواده اشرافی و سرمایهدارهستند با من قطع رابطه کردند و اجازه استفاده از ارث را ندارم. برای بیان علت اینکه مسلمان شدم قطعا خدا کمک کرده و به من سلامتی داده تا بتوانم به مراکش بروم و مهمان فاطمه باشم. آنجا من لحظههایی را تجربه کردم که تاکنون با آن مواجه نشده بودم من گریه کردن را تجربه کردم و بهخصوص اینکه خانواده کاملی را دیدم شامل پدربزرگ، مادر بزرگ، فرزندان و نوه، همه با هم با عشق و احترام عمیق نسبت به بزرگترها بودند و بچهها به پدر و مادرخود احترام میگذاشتند و آنها را در آغوش میگرفتند. درباره دخترش از خدا خواستم تا دخترم را به اسلام هدایت کند همانطور که من را در سن پیری هدایت کرد. از آنجا که او در خانوادهای یهودی است و میخواهم این امکان ایجاد شود تا بتوانم از تفاوت مهم و اساسی دین اسلام و یهودیت برای او بگویم زیرا اسلام دینی است که برخلاف سایر ادیان تحریف نشده است و انحرافی ندارد. پس از تحول خود پس از مسلمان شدن و تحول، من با صندلی چرخدارعازم سفرحج شدم، من همه چیز را در پا میدیدم زیرا مریض بودم و نمیتواستم راه بروم؛ اما علاوه برحج، خدا به من توان داد تا دو ماه رمضان را هم روزه بگیرم. سپس او افزود: من از زندگی گذشته خود قبل از تشرف به اسلام پشیمانم، تولد واقعی من در سال 2010 است؛ وقتیکه اسلام را در آغوش گرفتم، و این زندگی واقعی است. آخرین آرزو
آرزو دارم یک روز به حج عمره بروم و دراین سرزمین پاک همراه مسلمانان به خاک سپرده شوم. این بانوی 94 ساله تازه مسلمان بلژیکی پس از انجام مناسک حج درگذشت. http://www.rahyafte.com |